تاب بنفشه میدهد طره مشک سای توای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوزمن که ملول گشتمی از نفس فرشتگاندولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخارخرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همندشور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سرشاهنشین چشم من تکیه گه خیال توستخوش چمنیست عارضت خاصه که در بهار حسنپرده غنچه میدرد خنده دلگشای توکز سر صدق میکند شب همه شب دعای توقال و مقال عالمی میکشم از برای توگوشه تاج سلطنت میشکند گدای تواین همه نقش میزنم از جهت رضای توکاین سر پرهوس شود خاک در سرای توجای دعاست شاه من بی تو مباد جای توحافظ خوش کلام شد مرغ سخنسرای تو