” بَده … بَدبَد … چه امیدی ؟ چه ایمانی ؟ “ ” کرک جان ! خوب می خوانی من این آواز پاکت را درین غمگین خراب آباد ، چو بوی بالهای سوخته ت پرواز خواهم داد . گرت دستی دهد با خویش در دنجی فراهم باش . بخوان آواز تلخت را ، ولیکن دل به غم مسپار . کرک جان ! بنده ی دم باش … “ ” بَده … بَد بَد … ره هر پیک و پیغام خبر بسته ست نه تنها بال و پر ، بال نظر بسته ست قفس تنگ است و در بسته ست … “ ” کرک جان ! راست گفتی ، خوب خواندی ، ناز آوازت من این آواز تلخت را … “
” بَده … بَد بَد … دروغین بود هم لبخند و هم سوگند. دروغین است هر سوگند و هر لبخند و حتی دلنشین آواز جفت تشنه ی پیوند … “ ” من این غمگین سرودت را هم آواز پرستوهای آه خویشتن پرواز خواهم داد به شهر آواز خواهم داد … “ ” بَده … بَد بَد … چه پیوندی ؟ چه پیمانی ؟ “ ” کرک جان ! خوب می خوانی خوشا با خود نشستن ، نرم نرمک اشکی افشاندن زدن پیمانه ای - دور از گرانان - هر شبی کنج شبستانی “