Ankeh Halakeh Man Mohammad Reza Shajarian





آنکه هلاک من

    متن آهنگ آنکه هلاک من از محمدرضا شجریان

    یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
    دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
    آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
    خون چکید از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
    کس نمی گوید که یاری داشت حق دوستی
    حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
    لعلی از کان محبت برنیامد سالهاست
    تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد
    شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
    مهربانی کی سر آمد شهر یاران را چه شد
    صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
    عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد
    گوی توفیق و کرامت در میان افکنده اند
    کس به میدان درنمی آید سواران را چه شد
    زهره سازی خوش نمی سازد مگر عودش بسوخت
    کس ندارد ذوق مستی می گساران را چه شد
    حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش
    از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد
    شعر : حافظ


    ترانه (یاد باد)

    روز وصل دوستداران یاد باد
    یاد باد آن روزگاران یاد باد
    کامم از تلخی غم چون زهر گشت
    بانگ نوش شادخواران یاد باد
    گرچه یاران فارغند از یاد من
    از من ایشان را هزاران یاد باد
    مبتلا گشتم در این بند وبلا
    کوشش آن حقگذاران یاد باد
    گرچه صد رود است از چشمم روان
    زنده رود باغ کاران یاد باد
    شعر : حافظ

    ترانه (باغ نظر)

    آنکه هلاک من همی خواهد و من سلامتش
    هر چه کند به شاهدی کس نکند ملامتش
    باغ تفرج است و بس ،میوه نمی دهد به کس
    جز به نظر نمی رسدسیب درختقامتش
    کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
    کانچه گناه او بود من بکشم غرامتش
    شعر : سعدی



    باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
    بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
    ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
    مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
    رند عالم سوز را با مصلحت بینی چکار
    کار ملکست آنچه تدبیر و تامل بایدش
    تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
    راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
    با چنین زلف و رخش بادا نظر بازی حرام
    هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
    نازها زان نرگس مستانه اش باد کشید
    این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
    ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
    دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
    کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
    عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
    شعر : حافظ



    دلم رمیده شد و غافلم من درویش
    که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش
    چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
    که دل به دست کمان ابرویست کافر کیش
    خیال حوصله بحر می پزد هیهات
    چهاست در سر این قطره محال اندیش
    بنازم آن مژه شوخ عافیت کش را
    که موج می زندش آب نوش بر سر نیش
    ز آستین طبیبان هزار خون بچکد
    گرم به تجربه دستی نهند بر دل ریش
    به کوی میکده گریان و سر فکنده روم
    چرا که شرم همی آیدم از حاصل خویش
    نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر
    نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش
    بدان کمر نرسد دست هرگدا حافظ
    خزانه ای به کف آور زگنج قارون بیش
    شعر : حافظ

    ترانه سرا : حافظ
  • Arranger : غلامحسین بیگجه خانی
  • Poet : Hafez



Download Ankeh Halakeh Man Mohammad Reza Shajarian