Safar Kardeh Jalal Hemmati





سفر کرده

    متن آهنگ سفر کرده از جلال همتی

    کجا سفر رفتی که بی خبر رفتی
    اشکم را چرا ندیدی ، از من دل چرا بریدی
    پا از من چرا کشیدی که پیش چشمم بر دگر رفتی

    بیا به بالینم که جان مسکینم
    تاب غم دگر ندارد ، جز بر تو نظر ندارد
    جان بی تو ثمر ندارد ، مگر چه کردم که بی خبر رفتی

    چه قصه ها که از وفا گفتی با من
    تو بی محبتی کنون جانا یا من
    تو چنان شرر ، به خدا خبر ز خدا نداری
    رود آتش از سر آن سرا که تو پا گذاری
    سوز دلم را تو ندانی ، آتش جان را ننشانی

    با غمت در آمیزم ، از بلا نپرهیزم
    پیش از آن برم بنشین ، کز میانه برخیزم

    رو به تو کردم به خدا خو به تو کردم که هم آغوش تو باشم
    دل به تو بستم به امیدت بنشستم که قدح نوش تو باشم
    چه شود اگر نفس سحر خبری ز تو آرد
    به کس دگر نکنم نظر که دلم نگذارد

    رو به تو کردم به خدا خو به تو کردم که هم آغوش تو باشم
    دل به تو بستم به امیدت بنشستم که قدح نوش تو باشم
    چه شود اگر نفس سحر خبری ز تو آرد
    به کس دگر نکنم نظر که دلم نگذارد

    رفتی و صبر و قرار مرا بردی ، بردی
    طاقت این دله زار مرا بردی ، بردی
    رفتی و صبر و قرار مرا بردی ، بردی
    طاقت این دله زار مرا بردی ، بردی



Download Safar Kardeh Jalal Hemmati