Eshghe Talkh By Maziar Moghaddam Maziar Moghaddam





عشق تلخ

    متن آهنگ عشق تلخ از مازیار مقدم

    حکایت (عشق تلخ.....)
    نیمه شب آواره و بی حس و حال
    در سرم سودای جامی بی زوال
    پرسه ای آغاز کردیم در خیال
    دلبهیاد آورد ایاموصال

    از جدایی یک دو سالی می گذشت
    یک دو سال ازعمر رفت و برنگشت

    دل به یاد آورد اول بار را
    خاطرات اولین دیدار را
    آن نظر، بازی آن اسرار را
    آن دو چشم مست آهووار را

    همچو رازی مبهم و سربسته بود
    چون من از تکرار، او هم خسته بود

    آمد و هم آشیان شد با من او
    همنشین و هم زبان شد با من او
    خسته جان بودم که جان شد با من او
    ناتوان بود و توان شد با من او

    دامنش شد خوابگاه خستگی
    این چنین آغاز شد دلبستگی....

    وای ازآن شب زنده داری تا سحر
    وای ازآن عمری که با او شد به سر
    مست او بودمزدنیا بی خبر
    دم به دم این عشق می شد بیشتر

    آمد و در خلوتم دمساز شد
    گفتگوها بین ما آغاز شد؛

    گفتمش: "درعشق پا برجاست دل
    گر گشاییچشم دل، زیباست دل
    گر تو زورقبان شوی، دریاست دل
    بیتوشام ِبیفرداستدل

    دل زعشق روی تو حیران شده
    درپی عشق تو سرگردان شده"

    گفت: "درعشقتوفادارمبدان
    من تو را بس دوست می دارم بدان
    شوق وصلت را به سر دارم بدان
    چون تویی مخمور، خمارم بدان

    با تو شادی می شود غم های من
    با تو زیبامی شودفردای من"

    گفتمش: "عشقت به دل افزون شده
    دلزجادوی ِرختافسون شده
    جز تو هر یادی به دل مدفون شده
    عالم از زیباییت مجنونشده"

    برلبم بگذاشت لب، یعنی خموش
    طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش

    در سرم جزعشق او سودا نبود
    بهر کس جز او، دراین دل جا نبود
    دیده جز بر روی او بینا نبود
    همچو عشق ِ من، هیچ گل زیبا نبود

    خوبی او شهره یآفاق بود
    در نجابت، در نکویی، طاق بود

    روزگار....

    روزگار اما وفا با ما نداشت
    طاقت خوشبختی ما را نداشت
    پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
    بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

    آخر این قصه هجران بود و بس
    حسرت و رنج فراوان بود و بس

    یار ما را از جدایی غم نبود
    درغمش مجنون وعاشق کم نبود
    بر سر پیمان خود محکم نبود
    سهم من ازعشق جز ماتم نبود

    با من دیوانهپیمان ساده بست
    ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
    بی خبر پیمان یاری را گسست
    این خبر ناگاه پشتم را شکست

    آن کبوترعاقبت از بند رفت
    رفت و با دلدار دیگرعهد بست

    با که گویم او که هم خون من است
    خسم جان و تشنه ی خون من است

    بخت بد بین، وصل او قسمت نشد
    این گدا، مشمول آن رحمت نشد
    آن طلا حاصل به این قیمت نشد

    عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
    با چنین تقدیر بد، تدبیر نیست

    ازغمش با دود و دم، همدم شدم
    باده نوش غصه ی او من شدم
    مست و مخمور، خراب ازغم شدم
    ذره ذره آب گشتم، کم شدم

    آخر آتش زد دل دیوانه را
    سوخت بی پروا، پر پروانه را

    عشق من، ازمن گذشتی خوش گذر
    بعد ازاین حتی تو اسمم را نبر
    خاطراتم را تو بیرون کن زسر
    دیشب از کف رفت، فردا رانگر

    آخر این یکبار ازمن بشنو پند
    برمن و بر روزگارمدل نبند

    عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
    عشق دیرینه گسسته تار و پود
    گرچه آب رفته باز آید به رود
    ماهیبیچارهامامردهبود

    بعد من هم آشیانت هرکس هست
    باش با او، یاد تو با ما بس است



Download Eshghe Talkh By Maziar Moghaddam Maziar Moghaddam